لبخند بزن
26 خرداد 1394 توسط ابراهيمي
من و خدا سوار یک دوچرخه شدیم . من اشتباه کردم و جلو نشستم و خدا عقب . فرمان دست من بود و سر دو راهی ها دلهره مرا می گرفت . تا این که جایمان را عوض کردیم . حالا آرام شدم و هر وقت از او می پرسم که کجا می رویم ؟ بر می گردد و با لبخند و مهربانی می گوید : ” تو فقط رکاب بزن ” !!! .