سلوک عاشورایی وعزت مداری
در كربلا دو مسئله اساسي در برابر هم قرار گرفتند؛ «بودن يا نبودن؟» و «عزت يا ذلت؟» مسئله اصلي براي سپاهيان يزيد، بودن در دنيا و بهره بردن از منافع آن بود. مردم كوفه مي¬خواستند زنده بمانند و از لذتهاي دنيا بهره¬مند شوند و پست و مقامي به دست آورند و ثروتي بر هم زنند. لذا از ترس جان، گوش به فرمان عبيدالله سپردند و از امام حسين(ع) روي گرداندند. فرزدق مي¬گويد در منطقه ذات العرق حسين بن علي(ع) را كه عازم كوفه بود، ملاقات كرديم. پرسيد: به نظر شما مردم كوفه چه خواهند كرد؟ نامه¬هاي فراواني از آنان به من رسيده است! گفتم:
يخذلونك فلا تذهب ، فإنك تأتي قوما قلوبهم معك وأيديهم عليك .
نرو كه تو را ياري نخواهند كرد.به سوي مردمي مي¬روي كه دلشان با تو و شمشيرهايشان عليه تو است. (موسوعة كلمات الإمام الحسين (ع) - لجنة الحديث في معهد باقر العلوم (ع) - ص 411)
پس از مواجهه امام حسين(ع) با سپاه حر، گروهي از كوفه به ايشان پيوستند. امام از حال مردم كوفه پرسيدند و آنان در جواب گفتند:
أما أشراف الناس فقد أعظمت رشوتهم ، وملئت غرائرهم ، يستمال ودهم ويستخلص به نصيحتهم ، فهم إلب واحد عليك ! وأما سائر الناس بعد ، فإن أفئدتهم تهوي إليك ، وسيوفهم غدا مشهورة عليك !
به خوبي روشن است كه براي خواص و عوام مردم كوفه، مسئله اصلي بهره بردن از دنياست. وقتي با حسين بودن مستلزم كشته شدن و محروميت از ثروت و مكنت باشد، گزينه چنين مردمي، همراهي با يزيد خواهد بود. گروهي از ترس جان و گروهي به طمع مال، حسين بن علي را تنها گذاشتند.
همچنين عمر سعد به طمع مُلك ري، حاضر به نبرد عليه امام شد! در حقيقت مسئله او اين بود: رياست داشتن يا نداشتن.
كساني نيز كه عصر عاشورا خيمه¬ها را غارت كردند، همين گونه بودند. براي آنان مهم اين بود كه چيزي از اين نبرد به دست آورند؛ هر چه مي¬خواهد باشد و از هر راهي كه مي¬خواهد باشد.
البته اين رفتار از كوفيان تازگي نداشت. در جنگ صفين نيز همين نوع نگرش كار را به حكميت كشاند. امام علي(ع) با توبيخ مردم در آن جنگ، علت اين رفتار آنان را اين گونه بيان كردند:
«وأراكم قد أحببتم البقاء وكرهتم الحرب؛
و مي¬بينم كه زندگي را دوست مي¬داريد و جنگ را ناخوش مي¬داريد.» (كتاب الفتوح - أحمد بن أعثم الكوفي - ج 3 - ص 186)
پس از ايشان، در جريان صلح امام حسن(ع) با معاويه نيز همين قصه تكرار شد؛ آنجا نيز مسئله مردم بودن يا نبودن بود و در اين معادله، زنده ماندن را برگزيدند. وقتي پيشهاد صلح رسيد، حضرت خطبه¬اي خوانده و فرمود:
وإن معاوية قد دعا إلى أمر ليس فيه عز ولا نصفة ، فان أردتم الحياة قبلناه منه، وأغضضنا على القذى ، وإن أردتم الموت ، بذلناه في ذات الله ، وحاكمناه إلى الله.
فنادى القوم بأجمعهم بل البقية والحياة. (بحار الأنوار - العلامة المجلسي - ج 44 - ص 21 - 22)
حرّ از جمله كساني است كه در كشاكش مسئله¬هاي زندگي قرار گرفت و توانست بهترين را انتخاب نمايد. او سردار بزرگ سپاه بود و مي¬توانست بماند و زندگي كند. وي در ترديد بين ماندن و مقام داشتن و لذت بردن، و بين رفتن و شهيد شدن و عزت يافتن، دومي را انتخاب كرد. در حقيقت مسئله او از بودن يا نبودن، به عزت يا ذلت تغيير كرد و لذا بازگشت و در ركاب امام(ع) قرار گرفت.
ظهر هنگام در منزل ثعلبيه چرت امام (ع) را در بر گرفت. وقتي بيدار شد فرود: شنيدم هاتفي مي¬گفت: شما به سرعت حركت مي¬كنيد و مرگ شما را به سرعت به بهشت مي¬برد. علي اكبر كه نوجواني برومند بود، اين سخن را شنيد و لذا رو به پدر كرد و گفت:
يا ابه! أفلسنا علي الحق؟
پدر جان! آيا ما بر حق نيستيم؟
امام (ع) فرمود:
بلي يا بني والذي اليه مرجع العباد.
آري فرزندم سوگند به كسي كه بازگشت بندگان به سوي اوست. (بحارالانوار، ج 44، ص 367)
مسئله اساسي براي اين جوان برومند، ماندن و لذت بردن از دنيا نبود. مسئله براي او حق و باطل بود لذا مهم اين بود كه بر حق است يا باطل، نه اين كه از زندگي لذت خواهد برد يا نه.
در رأس همه، سيد الشهدا(ع) قرار دارد. ايشان بر اساس منطق توحيدي، مسئله زندگي را همانند يزيديان، بودن يا نبودن طرح نکرد، بلكه آن را «عزت يا ذلت» دانست و در اين ميان عزت را برگزيد. حضرت در یکی از سخنان خود صراحتاً به این مسئله پرداخته و می¬فرماید:
ألا وإن الدعي ابن الدعي قد تركني بين السلة والذلة وهيهات له ذلك مني ! هيهات منا الذلة ! أبى الله ذلك لنا ورسوله والمؤمنون وحجور طهرت وجدود طابت ، أن يؤثر طاعة اللئام على مصارع الكرام. (الاحتجاج - الشيخ الطبرسي - ج 2 - ص 24 - 25)
تقابل شمشیر و ذلت، یعنی تقابل «مرگ با عزت» و «زندگی با ذلت». هر چند امام حفظ جان را بر خود لازم می¬داند و به همین جهت تا آنجا که ممکن بود، خود را از خطر نجات می¬داد، اما وقتی بودن، ذلت¬آور است و مرگ، عزت¬آور، امام(ع) مرگ را برمی¬گزیند، نه از آن جهت که ارزش زندگی را نمی¬داند، بلکه بدان جهت که عزت را ارزشمندتر از بودن می¬داند.
در مسیر کربلا حضرت خطبه¬ای خوانده و به زیبایی این مسئله را تشریح فرمودند:
إن هذه الدنيا قد تغيرت وتنكرت وأدبر معروفها ، فلم يبق منها إلا صبابة كصبابة الاناء وخسيس عيش كالمرعى الوبيل ، ألا ترون أن الحق لا يعمل به وأن الباطل لا يتناهى عنه ، ليرغب المؤمن في لقاء الله محقا ، فإني لا أرى الموت إلا سعادة ولا الحياة مع الظالمين إلا برما . إن الناس عبيد الدنيا والدين لعق على ألسنتهم يحوطونه ما درت معائشهم فإذا محصوا بالبلاء قل الديانون .
حضرت در فراز نخست به خوبی نشان می¬دهند که مسئله اساسی برای ایشان حق و ارزشهای الهی است و لذا از این که ارزشها تغییر کرده و منکرات حاکم شده، و به حق عمل نشده و از باطل جلوگیری نمی¬شود، شکایت دارد. سپس به خوبی بیان می¬دارد که در چنین شرایطی، زندگی با ستمگران چیزی جز بدبختی و مردن جز سعادت نیست. این بر اساس همان نظام طبقه بندی توحیدی است عزت بر زندگی برتری دارد. آن گاه حضرت به گروه مقابل خود که بر اساس منطق دنیوی عمل می¬کنند اشاره کرده و بیان می¬دارد که آنان در تقابل دین و دنیا، دین را رها کرده و دنیا را برمی¬گزینند.
همچنين آن حضرت به خاطر كسب مقام قيام نكرد، بلكه هدف او هدايت مردم و اصلاح دينداري مردم بود. حضرت در وصيت¬نامه خود تأكيد مي¬كند كه:
اني لم اخرج اشراً ولا بطراً، ولا مفسداً ولا ظالماً ، بل خرجت لطلب الاصلاح في امة جدي(ص)؛ اريد أن آمر بالمعروف وأنهي عن المنكر.[
بنا بر اين مسئله حضرت، قدرت و عدم قدرت نبود، مسئله اصلي براي ايشان، صلاح و فساد مردم بود. ايشان قدرت را نه براي قدرت، بلكه براي اصلاح مردم و هدايت آنان مي¬خواست؛ همان چيزي كه رسالت انبيا و اولياي الهي است.
از آنچه گذشت روشن می¬گردد که در ارزیابی سلوک دینی، باید الگوی متناسب با آن را انتخاب نمود. موفقیت در سلوک دینی یعنی مبارزه با نفس و گذر از لذتهای دنیوی و عمل به تکلیف و بندگی خدا و سربلندي در امتحان الهي. این حقیقت را نمی-توان با الگوی (محنت و لذت) یا (فقر و غنی) یا (ریاست و عدم ریاست) یا (بودن و نبودن) و مانند آن ارزیابی کرد.
به بيان ديگردر تئوري توحيد، موفقيت در قلمرو نفس تعريف و تعيين مي¬گردد، نه عالم خارج. بنا بر اين موفقيت به كسب قدرت و ثروت و لذت بردن از دنيا و شهرت اجتماعي نيست، موفقيت به غلبه بر نفس و عمل كردن به وظيفه الهي است كه تأمين كننده سعادت انسان مي¬باشد. اگر چنين باشد، در عالم خارج چيزي به نام موفقيت و شكست نداريم، بلكه سراسر موفقيت است چه غالب شوند و چه مغلوب. اين حقيقت را قرآن كريم اين گونه بيان مي¬دارد:
قل هل تربصون بنا الا احدي الحسنيين
بگو آيا جز يكي از دو نيكي را براي ما انتظار داريد؟
تئوری موفقیت درتفکر توحیدی:
تئوري موفقيت در تفكر توحيدي از الگوي (پيروزي – شكست) در تحليل وقايع خارجي استفاده نمي¬كند. در اين تفكر، حوادث عالم خارج تماماً از الگوي (موفقيت – موفقيت) پيروي مي¬كنند. از اين رو، موفق امام حسین(ع) و یارانشان بودند که با همه تهدیدات و مشکلات و سختیها، از راه خدا دست نکشیدند. اساساً نباید حوادث را به ظاهرشان نگریست. همه این حوادث امتحانی بیش نیستند که میزان بندگی و اطاعت پذیری را می¬سنجند. امام حسین(ع) در آن شرایط سخت قرار گرفت اما لب به اعتراض نگشود. فرزندان عزیزش را جلوی دیدگانش شهید کردند، اما از خدا شکایت نکرد. می¬دانست که خانواده¬اش اسیر و آواره خواهند شد، اما ناسپاسی نکرد. و بالاخره در گودی قتلگاه و هنگام شهادت باز هم سخن از رضایت الهی می¬زند. در تمام مسیر نیز هیچگاه به اعتراض و شکایت سخن نگفت و پیوسته حمد و ثنای خداوند را به جای می¬آورد. این، موفقیت و کامیابی بزرگ است. کاروان اسیران نیز همین گونه بودند. اوج آن در شام اتفاق افتاد که وقتی یزید از حضرت زینب(ع) به طعنه پرسید: کاری را که خدا با برادرت کرد چگونه دیدی؟ حضرت پاسخ داد: «ما رأیت الا جمیلاً». این نه یک شعار که بیان واقعیت بود. آنان به خوبی به تکلیفشان عمل کردند و این یعنی زیبایی و موفقیت. اساساً در تفكر توحيدي، شكست در خارج معنا ندارد.
…………………………………
منبع:
قران
نهج البلاغه
اصول کافی
بحار الانوار