طریقت حسینی 2
دعای شریف روز عرفه
آیا معرفتی نسبت به حق تعالی از این بالاتر وجود دارد؟ ! !
امام دعای شریف عرفه را با حمد خدا، بر اساس جهان شناسی حسی ـ عقلی آغاز می کنند. ابتدا توجهی کوتاه به عالم خلقت کرده و آثار حکمت و قدرت رحمانی را در آن یادآور می شوند، سپس به انسان رو آورده، با بیانی اعجاب انگیز، به ظرایف و لطایف آفرینش آدمی زبان می گشایند و پروردگار خویش را سپاس می گویند: «الحمدلله الذی لیس لقضائه دافعٌ و لا لعطائه مانعٌ و لا کصنعه صنعُ صانعٍ و هو الجوادُ الواسع فطر اجناس البدایع و اتقَنَ بحکمتِهِ الصنایع…»؛ سپاس خدایی را که کسی بر حکمتش غلبه ندارد و بخشش او را باز ندارد، هیچ سازنده ای چون او نسازد و هر آینه اوست بخشاینده ای گشاده دست که گونه های بسیار آفرید و همه را به دانایی خویش مستحکم کرد.
امام پس از این جهان شناسی الهی، در آفرینش خود نظر کرده و می فرماید: «اقرار می کنم که تو پروردگارم هستی و بازگشتم به سوی توست. پیش از آنکه من چیزی قابل ذکر باشم، با نعمتت بر من آغاز کردی و هستی ام بخشیدی و مرا از خاک آفریدی و در صلب پدرانم جای دادی و از حوادث و دگرگونی های روزگار پاس داشتی. تا اینکه از پشت پدران به رحم مادران، در دورانی دیر پا و قرن های پیاپی سفر کردم… سپس خلقت مرا از آب بی مقدار آغاز نمودی و در تاریکی های سه گانه رحم مادرم، میان گوشت و خون و پوست جای دادی و مرا بر آفرینشم شاهد نگرفتی و کاری را به من واگذار نکردی و سرانجام مرا با هدایت تکوینی، سالم و آراسته به دنیا آوردی و در مهد حفاظت نمودی و از شیر گوارا به من خوراندی، دلِ نگهداران مرا نرم و پر مهر ساختی و مادران دلسوز را بر من گماشتی و از آسیب جن و شیاطین دور داشتی و از کم و زیاد سالم و پیراسته ام فرمودی.
شهادت می دهم ای معبود من! به حقیقت ایمانم و به پیمان یقین قلبم و توحید ناب و آشکارم و درون پنهانم و اعصاب بینایی ام و خطوط پیشانی ام و راه های تنفسم و حفره های شامه ام و روزنه های ورود امواج صوت به پرده صماخم و استخوان های پشت پرده شنوایی ام و آنچه بر هم نهادن لب هایم می پوشاند. و جنبش های گویای زبانم و محل اتصال فک بالا و پایینم و محل رویش دندان هایم و اعصاب حس چشایی ام و استخوان گردنم که مغز را استوار می دارد، و محل خروج رشته های عصبی گردنم و آنچه فضای سینه ام را پر کرده است و رگ های اطراف رگ اصلی قلبم و آنچه که پرده قلبم را به کنار جگرم می پیوندد، و دنده های استخوان های پهلو و سربند مفاصلم و تپش قلب و ضربان رگ هایم و سرانگشتانم و گوشت و خون و مو و پوست و اعصاب و عروق و استخوان ها و مغز و همه اعضایم و آن بافت هایی که در دوران شیرخوارگی تشکیل شده… اگر قرن ها عمر کنم و اینها را به خدمت تو گمارم، نمی توانم یکی از آنها را شکر گزارم و سپاس شایسته به جای آورم، مگر به منّت و رحمت تو که خود سزاوار سپاسی دیگر است».
امام در طی فرازهایی که نعمات مادی و محسوس خدای تعالی را برمی شمارد، به حجت درون، یعنی عقل هم اشاره کرده، می فرماید: «اوجبتَ علیَّ حجَّتک بأَن اَلْهَمْتَنی معرفَتَک»؛ برهانت را بر من واجب نمودی، به اینکه شناخت خود را بر من الهام فرمودی.
این اشاره در لابه لای آن مقدمات حسّی دو کارکرد دارد: نخست آنکه این موارد حسی با هم نهادی عقل نتیجه می دهد. دوم آنکه عبارت ذکر شده، خود به صورتی کامل معرف حجتی است که می تواند به تنهایی موجب رسیدن به شناخت باشد و آن برهان عقلی محض است که بدین شرح بیان می شود: من معلول و محتاج هستم و به علتی نیاز دارم زیرا هر معلولی علتی دارد، در نتیجه علت بی نیازی وجود دارد و شکر و ستایش او بر من لازم است.
البته حضرت در فرازهای دیگر این دعا، برهان عقلی دیگری را آشکارا بیان می فرمایند: «سبحان لو کان فیهما الهةٌ الاّ اللّه لفسدتا و تفطَّرنا سبحان الله الواحد الاحدِ الصمد…»؛ او از شریک و هر عیب دیگری پیراسته است؛ اگر غیر از خدای یکتا، پروردگاری در زمین و آسمان بود، تباه می شدند و از هم می شکافتند. پاک است خدای یگانه بی مانند و بی نیاز. در این عبارت، «برهان عقلی تمانع» بیان شده که برهانی عقلی محض بر یگانگی خدای سبحان است.
امام در بخش پایانی، به گونه ای دیگر زبان به مناجات می گشاید و آموزه های ناب عرفانی را به شیوایی می سراید. در این بخش، معرفت شهودی در کار می آید و دیگر هیچ چیزی وجودی از خود ندارد تا خدای ظاهر و باطن بدان شناخته شود؛ حس و عقل از کار می افتد و شهودِ شعشعه شمس جمال شاهد ازلی بی حجاب و واسطه بر تاریکستان معرفت پرتو می بارد و وجه رب، خود جلوه می کند و اغیار به لانه فقر و نیستی می خزند: «به تُعرف المعارف لابها یُعرف»؛ همه چیز به او دانسته می شود؛ نه اینکه او به نشانه ها و براهین شناخته شود زیرا «کیف یستدلٌ علیک بما هو فی وجوده مفتقر الیک»؛ چگونه دلیل بجویم از آنچه در هستی خویش محتاج توست.
فقر وجودی همه مظاهر هستی به ذات غنی حق تعالی، اساس آیین عرفان است. حضرت اباعبدالله(ع)بخش پایانی دعای عرفه را با این جمله آغاز می نماید: «الهی انا الفقیرُ فی غنای فکیف، لا اکون فقیرا فی فقری»؛ بار الها: من در دارایی ام به تو نیازمندم، پس چگونه در فقرم از تو بی نیاز باشم؟
بی تردید، با نظر ابتدایی در این جمله، برداشت های سهلی به چنگ می آید که از زبان غیر امام هم می تواند جاری شود، اما با توجه به ادامه این فراز، لایه های عمیق تری از مفهوم و مقصود سخن امام آشکار می گردد.
آدمی با نظر اولیه، اما مؤمنانه در امور خود، به خوبی درمی یابد که هر چه دارد از خداست، و در همه دارایی هایش، دست بخشش حضرت قدیم الاحسان حضور دارد و به او نیازمند است. پس از اینکه انسان دارایی های ظاهری را در اراده و تدبیر الهی دید و خود را نیازمند او و لطف و کرمش یافت، حجاب های دیگر نیز کنار می رود و آدمی به هستی خویش می نگرد و می فهمد که اصل حاجتمندی اش در فقر وجودی نسبت به ذات بی نیاز و بی انباز ایزدی ریشه دارد؛ از این رو، امام پس از اینکه فرمود: «الهی انا الفقیرُ فی غنای»، به این نتیجه رسید که «فکیف لا اکون فقیرا فی فقری». بینش شهودی و عارفانه قطعه پایانی دعای عرفه، سیر از خودشناسی عرفانی به خداشناسی را نیک می نمایاند.
مغز و اصل این آموزه بنیادین عرفانی که راز یگانگی ذات هستی را می گشاید، در فرازهای دیگر آشکارتر آمده است؛ از آنجا که می فرماید: «کیف اُترجِمُ بمقالی و هومنک برزٌ الیک»؛ چگونه احوالم را با سخن سرایی باز گویم که این همه کلام توست و به سوی تو برمی آید؟ به بیان دیگر، آن که وجودش از جود توست، سخنش کجاست که با تو کلامی گوید؟
در جایی دیگر، بی پرده در معاشقه با معبود، از آتش افروخته دل خویش بر خرمن و دامن اغیار می نهد و همه را از منظر وهم زده می راند و با معرفت راستین می خواند: «أیکون لغیرکَ من الظهور ما لیس لک حتی یکون هو المظهر لک، متی غِبْتَ حتی تحتاج الی یدل علیک و متی بعُدت حتی یکون الاثارُ هی التّی توصلُ الیک، عَمیت عین لا تراک علیها رقیبا…»؛ آیا غیر تو ظهوری دارد که آن پیدایی و هویدایی تو نباشد تا او تو را آشکار سازد؟ چه وقت پنهان شده ای که دلیلی بر وجودت لازم باشد و کدام گاه دور شده ای تا پدیده ها پیوندت را به دست دهند؟ کور باد چشمی که تو را نمی بیند، در حالی که برتر، ولی همراه آن هستی. در این عبارات، امام حسین(ع)همه چیز را ظهور خدای متعال می داند و غیر او را هیچ می یابد. سرانجام حضرت دعا را چنین به پایان می رساند:
” انت الذی تعرَّفت الیَّ فی کلِّ شی ءٍ فرایتُک ظاهرا فی کلِّ شی ء و انت الظاهر لکلِّ شی ء یامن استوی برحمانیّته فصار العرشُ غیبا فی ذاته، محقت الاثار بالاثار و محوت الاغیار بمحیطات افلاک الانوار… و الحمدلله وحده ” ؛ خود را در همه چیز به من شناساندی، پس در همه چیز تو را آشکارا دیدم و تو ظاهر همه چیز هستی. ای کسی که رحمانیتش گسترده و فراگیر است و کانون هستی در ذاتش پنهان شده است! همه آثار را در آثار خود نابود کرده ای و اغیار را با انوار فراگیرت ناپیدا نموده ای… تمامی ستایش ها به تنهایی برای خدای یکتاست.
امام حسین(ع) در این جملات کوتاه که معانی بی پایانی را نهفته دارند، رحمت عامه حضرت رحمان را یادآور شده، آن را مایه هستی بخشی و پیدایی همه عالم می دانند که در حقیقت، خدای تعالی به این نام، خود را به هر چیز نمایاند و همه چیز را ظاهر نمود.
به همین دلیل، سراسر آفاق را بر حق و حق می بیند و کشف می کند که همه عالم آیه و آیینه حق تعالی است؛ بدین سان، عارف با کشف فقر وجودی خود، انوار ذات الهی را در مشرق ذاتش پرتو افشان می بیند و از آنجا به سراسر آفاق متوجه شده، ظاهر و باطن همه چیز را فروغی از خورشید هستی بخش ذات رحمانی می یابد و به حقیقت اشیا می نگرد. و بر این پایه می فرماید: «یا ربّ بِنور وجهِکَ الَذی اشرَقَت لَه الارضُ و السموات…»؛ ای پروردگارم تو را به نور و جهت سوگند می دهم که زمین و آسمان ها را روشن نموده… .
شناخت از طریق عملکرد امام حسین (ع) راهی دیگر که ما را به درجه عرفان امام (ع) رهنمون می سازد راه عملی ایشان است . یعنی حضرتش فقط شعار نمی د هند و در عمل، مانند بعضی عارف نماها نیست که فقط با عزلت نشینی و یک سری سخنان زیبا بر زبان جاری ساختن، دم از خدا و دین بزند . ” کو نو دعاة للناس غیر السنتکم ” بلکه امام حسین (ع) برای آگاهی مردم و پا بر جا ماندن دین خدا ، فقط هستی خود را فدا نکرد که تمام اولاد و اهل بیت و یارانش را نثار حق تعالی نمود .
که خود درباره آنان فرمود: همانا من اصحابی باوفاتر و بهتر از اصحاب خود نمی دانم و اهل بیتی از اهل بیت خود نیکوتر سراغ ندارم . و در آن لحظاتی هم که خود به کلی توانایی از بدن مبارکش سلب شده بود و تیر در سینه اش نشسته بود و بی اختیار روی زمین افتاد، فرمود: ” رضا بقضائک و تسلیما لامرک و لا معبود سواک یا غیاث المستغثین ” واقعا این درجه از رضایت و تسلیم برخاسته از چه عرفانی است؟ ! !